بعد از چند روزی قطعی سیستم‌ها اول هفته و ماه بانک شلوغ شد و بعضیا کیسه کیسه پول میاوردن که بریزیم به حساباشون. چون فقط یه اسکناس شمارمون سالمه و اکثرا دارن باش پول میشمرن داشتم دستی پولای یکی از مشتریا رو میشمردم که بریزم تو صندوق که یکی از همکارا گفت: "هوای این زبون بسته رو داشته باش  و کارشو زود راه بنداز، همشهریمونه". سرم رو بالا آوردم و به مشتری نگاه کردم. دیدم یه آقای کرولال با پسرش جلوی باجه ایستادن. پولا رو ریختم یه گوشه و دفترچه و پولاشونو گرفتم گذاشتم جلوم تا براشون فیش بنویسم. پولاشو دو بار شمردم. اما اونقدر ذهنم درگیر محاسبه پولای قبلی بود که به جای 90 هزار تومن، 190 هزار تومن براش نوشتم و ماشین کردم. 
بعد از چند دقیقه که رفتن و دوباره مشغول شمردن چرک کف دست مردم شدم، دیدم باز برگشت و دفترچشو گذاشت جلوم. هر کار کردم، نفهمیدم چی میگه. همکارم اومد و گفت براش چاپ نگرفتی. براش چاپ کردم و دفترچه رو بهش دادم. باز موند جلوی باجه و با ایما و اشاره میگفت نهههههههه نهههههههههه! نمیفهمیدیم چی میگه. به پولاش که نگاه کردم دیدم تراول نداره. گفتم این مال شماست؟ گفت: بله (سرش رو تکون داد). از نو پولها رو شمردم. 90 هزار تومن بود :( این یعنی اگه بهم نمیگفت اشتباه کردم آخر روز باید 100 تومن از جیب میذاشتم توی صندوق!!!
براش یه فیش واریز نوشتیم که 100 تومن رو برداشت کنیم. هر کار کردیم پول از حسابش کسر نمیشد و میگفت امضا نامعتبر است. بهش یه کاغذ سفید دادیم که امضا بزنه و بره پیش رئیس اسکن بکنه. با آرامش و حوصله دست بچشو گرفت و رفتن توی صف منتظر ایستادن تا نوبتشون بشه. اینقدر خجالت زده بودم که نمیدونستم چی بگم :(( رفتم پیش رئیس و گفتم اگه امکانش هست کار ایشونو سریعتر راه بندازید. اونم امضاشونو اسکن کرد و گفت تموم شد. دوباره برگشتن پشت باجه من برای کسر از حساب. 100 تومن رو از حسابش کسر کردیم و ازش تشکر کردیم. اونم با بچه‌ش سرش رو با متانت تکون داد و رفتن پی زندگیشون.
بعد که رفتن داشتم فکر میکردم چرا یه آدم به این خوبی باید کر و لال باشه؟ :( اونوقت مابقی آدما با اونهمه نعمت و آپشن همش دنبال دوز و کلک و سود بیشتر باشن.

دیروز آخرای روز که آمار صندوقم رو گرفتم 5000 تومن اضافه داشتم. با خوشحالی نشستم تا ساعت اداری تموم بشه و بریم "سیتواسیون" (situation) بگیریم. ضرب و جمع و تفریقا که تموم شد باز 20000 تومن کم اومد (آیکن گربه شرک با چشمان اشک آلود). گفتم بخدا من 5 تومن بیشترم داشتم. چرا کم اومد؟ :( میخواستم برم از ATM پول بگیرم همکارام جلوم رو گرفتن و گفتن وایسا. ما کسری رو جبران میکنیم. 

چند روز قبلترش هم 40000 تومن کم اومد. اون روز هم از ATM پول گرفتم و گذاشتم روی صندوق که حسابمون بخونه. داشتم میرفتم پول بگیرم اسماعیل جلوم رو گرفت که بیا برو با کارت من بکش، نمیخواد از جیب بذاری. قبول نکردم. اول صبح فرداش که با هم صحبت میکردیم، گفت: اینجا هم حساب باز کردی؟ گفتم آره. گفت شماره حسابت چنده؟ شماره حسابمو از روی کارت خوندم براش. چند دقیقه بعد پیام واریزی 40 تومن برام اومد. گفتم: شما ریختی؟ درست نبود! من اشتباه کردم. باید تاوانش رو میدادم که حواسمو جمع کنم. گفت: نه، درست نیست. تو مهمون مایی. هنوزم چیزی نگرفتی که بخوای از جیب بدی. ما لااقل یه آب باریکه داریم. (آیکن قلب)

امروز بطور رسمی یک ماه کارآموریم تموم شد. البته از مدیریت گفتن فردا هم به عنوان یوم الشک باز برم سر کار. همکارام گفتن اگه میخوای بری دنبال کارهای ضامن و جمع و جور کردن مدارک نمیخواد بیای. اسماعیل که امروز دل گرفته بود. بهم گفت فردا نمیای؟ بیا، حیفه! آبادی میکنی برامون. همینجوریش دوروبرمون خلوته و کسی نیست. لااقل یه کمی حرف میزنیم. شاید فردا هم برم ...

بعدا نوشت: امروز 20 هزار تومن اضاف اومد. اینقدر ذوق کردم :))