۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

خبر کوتاه بود و جانکاه

خبر آمد که دشتستان۱ بهاره

زمین از خون فایز۲ لاله زاره

خبر بر دلبر زارش رسانید

که فایز یک تن و دشمن هزاره

 

۱. نام منطقه و شهرستانی در استان بوشهر

۲. زایر محمدعلی دشتی متخلض و مشهور به فایز دشتی (۱۲۸۹-۱۲۱۳)، شاعر و دوبیتی سرای جنوب ایران.

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
معلوم الحال

او می‌کشد قلاب را ؟!...

پیام‌های عجیب و غریب میده و حرف‌هایی میزنه که سابق بر این از دهنش بیرون نمیومد ...

پیام میده و هی صدا میکنه ...

میری جواب بدی بدی میبینه آف شده!

از بعد چند ساعت میاد و پیام میده و دو باره قایم باشک بازی شروع میشه!

 

خیلی عجیب شدن این روزها! خیلی عجیب شده ...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
معلوم الحال

صندوق بیست و پنج سالگی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
معلوم الحال

عمری به پهنای تاریخ

یه رفیقی داشتم که میگفت: «این بود اون دنیایی که بخاطرش به شیکم مادرمون لگد میزدیم؟ ای بوووووووووووووووق توش !!!»

درست ۲۵ سال پیش، حوالی همین ساعت‌، من در چنین روزی چشم به این دنیای فانی گشودم! :) اون هم به چه وضعی؟ تنها و در یک سفر تفریحی! مادرم و مادربزرگم با بستگان پدرم درحوالی شهر مشغول عیش و عشرت بودند که متوجه میشن من عجله دارم که خیلی زود وارد این دنیای کوفتی بشم! چون در اون برهه از زمان پدرم نبوده، پسرعمه‌ی پدرم مامور تحویل بنده به بیمارستان میشه و بدو بدو مادرم رو به بیمارستان پارس میرسونن و فی النهایه این حقیر با ونگ و وونگ اعلام موجودیت می‌کنم.

همیشه با خودم فکر می‌کردم که اگه ما حداقل یکی دو نسل قبل‌تر به دنیا میومدیم خوشبخت‌تر بودیم. نسلی که امثال هدایت و ساعدی و کسرایی و ابتهاج و فروغ و مصدق و ... داشت و حوادث بزرگی رو به چشم خودش دید و طوفان‌های عظیمی رو از سر گذروند تا این کشتی رو به ما برسونه. این همیشه که میگم مربوط میشه به سال‌های ۱۷ ۱۸ سالگی تا همین ۲ ۳ ماه پیش میشه! می‌پرسید چرا؟ خدمتتون عرض می‌کنم.

چون توی ایام قرنطینه دیدم که نسل ما تاریخ خوندنی‌تری برای نسل‌های بعدتر از خودش خواهد داشت (البته اگه بعد از ما زمین نابود نشهlaugh). ما نسل پساسازندگی بودیم! هنوز کوپن بود اما قرار بود نم نمک اوضاع بهتر بشه و به قولی "بوی بهبود ز اوضاع جهان" بشنویم. اما نمیدونم به واسطه کدوم اشتباه استراتژیک (خوردن سیب بوده یا هر چیز دیگه‌ای!) وارد گردابی از حوادث جورواجور شدیم. نسل ما فاجعه‌ی قطار نیشابور (۱۳۸۲) رو به گنگی به خاطر میاره، دستگیری (۱۳۸۲)، محاکمه (۱۳۸۳) و اعدام صدام حسین (۱۳۸۵) رو دیده؛ ظهور ریگی و دار و دسته‌ش رو با کشتار تاسوکی (۱۳۸۴) و حادثه انفجار اتوبوس نیروهای سپاه زاهدان (۱۳۸۵) توی ذهنش نقش بسته و اینکه یک انسان چقدر میتونه سنگدل باشه که بتونه سر هم نوعش رو از تن جدا بکنه. بعد از اون بمب‌گذاری سال ۸۷ شیراز و حواشی سال بعدش که بهش اشاره نکنم بهتره! دستگیری ریگی در اواخر سال پر حادثه‌ی ۸۸ هم از اخبار داغ زمان ما بود. کمی جلوتر اومدیم دیدیم درب دانشگاه‌ها باز شده و دیگه دانشگاه اونجای سابق نیست. داشتیم ذره ذره درس میخوندیم و خودمون رو از دنیا و مافیها دور می‌کردیم که خوردیم به حادثه پلاسکو (۱۳۹۵) و قلب‌هامون مچاله شد. سال بعدترش به مجلس حمله شد و چند ماه بعدتر از اون کشتی سانچی وسط دریا در آتش سوخت! سال بعدش زلزله ها بدجور کرمانشاه رو لرزوندن و با لرزش اونها قلب‌های ما مچاله شد! هر جور بود کشون کشون وارد سال ۹۸ شدیم. سیل کشور رو فرا گرفت و کل زندگی و سرمایه خیلی‌ها نم کشید. اومدیم جلوتر بنزین گرون شد و برای مدتی رفتیم سال اول هجری (!)‌و بعدتر هم آمریکای لعنتی یک فرمانده ارشد نظامی کشورمون رو ترور کرد. کمی بعدتر یک هواپیمای مسافربری در اثر خطای انسانی در آتش قهر سوخت و بعدتر از اون هم کرونا شروع به کشورگشایی کرد!!! همینجور ذره ذره برای آیندمون آجر روی هم گذاشتیم که دیدیم پراید شد ۹۰ ملیون، دلار به ۱۸ تومن رسید، شاخص‌های بورس سقوط کرد و در کمی بعدتر هم یک ناوچه‌ی جنگی در آتش سوخت!!!

 

 

تابلوی سال نود و هشت، اثر بزرگمهر حسین‌پور

 

به همین سادگی ربع قرن از زندگیم گذشت و فهمیدم که خیلی وقت‌ها نباید منتظر بقیه نشست. ممنونم از دوست عزیزم سید که پنج روز پیش از تولدم، وقتی که خودم هم یادم نبود قراره باز به دنیا بیام بهم یادآوری کرد که "سالهاست که انتظار فرج از دوم خرداد کشد". و باز متشکرم از خانم مقدم عزیز که با اینکه من رو ندیده، اما توی این دو سه سال بهترین گوش شنوا برای حرف‌ها و مزخرفات من بوده. و در ادامه دو ترمک نازنینم فاطمه سادات و زهرا (ممبرهای کانال) که یادشون بود. و در نهایت بانک تجارت عزیز و همراه اول بزرگوار که باز مثل هر سال بسته مکالمه رایگان ۲۴ ساعته بهم هدیه داد! بسته‌ای که طی شش هفت سال گذشته هیچ استفاده‌ای ازش نکردم. 

اما last, but by no means least پدر و مادر عزیزم که طی این سالها موهاشون سفید شد تا من قد بکشم و به اینجا برسم.heart

موافقین ۲ مخالفین ۰
معلوم الحال