۲ مطلب در دی ۱۴۰۰ ثبت شده است

سیلاک کجا رفت؟

دیروز ۱۲ دی ماه روز رشت بود. دقیقا دو سال پیش در چنین روزی اولین و آخرین دورهمیمون با بچه های ارشدمونُ گرفتیم. بعد از اون اتفاقاتی افتاد که اوضاع همه بهم ریخت. لابلای پیامهای ابراز دلتنگی به دوستان سالهای دور، یاد سیلاک افتادم و میخواستم بهش پیام بدم. اما دیدم که وبلاگش پاک شده. خیلی دنبالش گشتم اما نیافتمش. اگر کسی از احوال سیلاک ما مطلعه بهم خبر بده و مژدگانی دریافت کنه smiley

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱
معلوم الحال

ماجراهای باجه شماره ۳: (۱) رئیس درگیر

سلام

خیلی وقته که اینجا چیزی ننوشتم. راستشُ بخواید هر یکی دو روز یک بار به اینجا سر میزدم و سعی میکردم وبلاگهای مورد علاقمُ دنبال کنم اما رغبتی به نوشتن نداشتم. البته هنوز هم هیچ رغبتی  ندارم، منتهی چون تهدید شدم که اگه ننویسم اکانت پریمیوممُ ازم میگیرن عجالتا اومدم یه چیزی بنویسم تا ببینم بعدا حرفم میاد یا نه.

 

وقتی کارم توی شعبه شروع شد یک پیرمرد باسابقه رئیس شعبه بود. علی رغم ترسی که یکی از همکارها توی وجودم مینداخت و تحقیرهایی که موقع اشتباهاتم می‌کرد و آبرو برام نمیذاشت، رئیس قدیمی هوامُ خیلی داشت. توی بانک بعضی اسناد یک سری امضای مجاز داریم که شماره دارن و هر کسی نباید زیر هر سندیُ امضا بزنه. یک جاهایی من زیر اسناد امضا میزدم. اونم به این خاطر که یکی از همکارا لج کرده بود و اسنادُ امضا نمیکرد. یه بار که اون شخص امضای منُ زیر یکی از اسناد دید اونقدر سروصدا و کولی‌بازی درآورد که من از کرده خودم پشیمون شدم. مدت‌ها گذشت و امضای نیمه رسمی من برای اسناد عادی شعبه مجاز شد. ولی من بخاطر حرفای اون همکار همچنان اسنادمُ امضا نمی‌کردم و میذاشتم آخر وقت یکی بیاد تمام اسنادی که ماشین کردم امضا کنه. یه روز رئیس گفت: چرا زیر سنداتُ امضا نمیکنی؟ گفتم: حاج مسعود گفته که حق نداری پای اسناد امضا بزنی. رئیس گفت: «من بهت میگم امضا بزن. به حرفای اونم توجهی نکن. اینم امضای منه. اگه جایی لازم بود برای تایید کارات امضای من پای سندی باشه و خودم نبودم جای منم امضا بزن. من بهت اعتماد دارم و میدونم که کار اشتباهی نمیکنی.»

دوره این رئیسمون که تموم شد با اصرار به سرپرستی برگشت به محل زندگی خودش و شعبه به یکی دیگه از همشهریای رئیس تحویل داده شد. رئیس جدید نسبتا جوون بود و هم دوره حاج مسعود (مسئول اعتبارات شعبه). با توجه به اینکه این دو تا با هم هم دوره بودن حاج مسعود بهش حسادت میکرد. چون رئیس جدید سال‌ها کار اعتبارات انجام می‍داده و از ده سال پیش به اینور رئیس و معاون شعبه بوده. درحالی که حاج مسعود تازه به سمت اعتباری شعبه منصوب شده! رئیس جدید یک جاهایی تزهای روشنفکری میداد و قُپی میومد که من هوای کارمندهام دارم. اما یک روز اتفاقی افتاد که نظرم راجع بهش عوض شد.

 

بنا به یک سری مسائل حاج مسعود یکی از کارهایی که قبل از اومدن من توی شعبه انجام میداد رو ترک کرد. باجه‌های افتتاح حساب، صدور کارت، خدمات نوین بالکل خالی شده بود و من و پیشخدمت شعبه که همزمان تحویلدار هم هست باید پوششش می‌دادیم. بانک طی یک توافق‌نامه یک سری وام تکلیفی به یک نهاد خاص داده بود و پرسنل اون نهاد نظامی هر روز برای کارهای افتتاح حساب توی شعبه بودن. روند کار هم اینطور بود که ما اطلاعات هویتی اونها رو از طریق ثبت احوال دریافت می‌کردیم و اگر موردی برای افتتاح حساب وجود نداشت به باجه افتتاح حساب می‌رفتیم و برای اونها شماره حساب دریافت می‌کردیم. بعد از اون باز به باجه خودمون برمی‌گشتیم و توی حسابهای اون افراد پول واریز می‌کردیم و اسناد تمبر مالیاتی و ... رو پرفراژ می‌کردیم تا فرآیند افتتاح حساب تکمیل بشه. بعد این افراد باید فرم افتتاح حسابُ به رئیس تحویل میدادن تا نمونه امضای اونها توی سیستم بانکی تعریف بشه که بتونیم برای اونها کارت بانکی صادر کنیم و اگر تمایلی داشته باشن خدماتی مثل پیامک، اینترنت بانک، همراه بانک و ... رو فعال کنیم. این فرآیندها زمان بر بودند و ما مشتری‌های خاص شعبه خودمون بعلاوه مشتری‌های گذری رو هم داشتیم. چون این شهر خیلی کوچیکه عمدتا بومی‌های ساکن مرکز شهر ساکت هستند و منتظر می‌مونن تا نوبتشون بشه. اما متاسفانه بعضی شهرستانی‌ها اونقدرها شکیبا نیستند. یک آقایی کارتشُ گم کرده بود و برای صدور  مجدد به شعبه مراجعه کرده بود. شعبه هم شلوغ بود و همه توی صف بودن. در حدی غلغله بود که بعضی‌ها روی صندلی ننشسته بودن و پشت سر هم ایستاده بودن تا کارهاشون انجام بشه. یکی از این افرادی خانمی بود که من سنگینی نگاه‌هاشُ حس می‌کردم اما نمی‌تونستم خارج از نوبت کارشُ انجام بدم. این آقای مذکور به همکار من مراجعه کرد و گفت: کارتم گم شده برای من یه دونه دیگه صادر کنید. همکارم هم گفت باشه صبر کنید. نوبتتون که شد چشم. کمی گذشت و اون آقا صبرش تموم شد و شروع کرد به سروصدا کردن. همکارم گفت یک کپی از مدارکت بده تا برات کارت صادر کنیم. اون آقای نامحترم هم گفت: من قبلا اینجا مراجعه کردم و کپی شناسنامه‌م هست. الان چیزی همراهم نیست و کارتمُ میخوام. همکارم گفت نمیشه و برگشت سراغ یکی دیگه از مشتریاش که براش افتتاح حساب انجام بده. اون آقا با دیدن این حرکت همکارم شروع به فحاشی کرد. وقتی حسابی سروصداش بالا رفت حاج مسعود که هیچ وقت از سر جاش تکون نمی‌خورد برای اینکه خودشُ فداکار نشون بده اومد براش کارت صادر کرد و گذاشت بره. البته این بین رئیس هم یک سری حرف زد. اما بحث اصلی ما دو تا تحویلدار آخر روز بود. رئیس شعبه با توپ پر به ما حمله کرد که چرا کار مشتریُ راه نمی‌ندازین و باعث میشید سروصدا بکنن و نارضایتی بوجود بیاد. کارمندی که اینجوری بخواد کار انجام بده من هیچ جا پشتش نیستم. حتی اگه مشتری بره ازش شکایت بکنه من پشتش در نمیام. رئیس که این حرفا رو زد من از همکارم حمایت کردم و گفتم: ما مطابق قوانین بانک عمل کردیم. فرد از تحویل مدارک هویتیش امتناع کرده. اونهمه شاهد هم توی بانک بوده. حداقل سه چهار نفرشون نظامی بودن. دوربین‌های بانک هم کارای اون آقا رو ثبت کردن. بعد شما میگید من پشت کارمند در نمیام؟ شما الان طرف مایید یا یه مشتری بی سروپای گذری که بعد عمری کارش افتاده سمت ما؟ شما منو نمیشناسید، اسماعیل (تحویلدار و پیشخدمت شعبه) که حداقل ده ساله باهاتون کار کرده. طرف اونم نیستید؟ اینجوری میخواید از کارمندتون حمایت کنید؟ اینا رو که گفتم رئیس آتیش گرفت و گفت هر کی بخواد خلاف حرفای من عمل بکنه و باعث نارضایتی من بشه از فردا نیاد سر کار. این بحث‌ها که بالا گرفت ما دیگه هیچی نگفتیم. ولی خیلی دوست داشتم بگم اگه ما دو تا نیایم شعبه، شماها نمیدونید چی کار باید بکنید و زیر بار سندها گم میشید. 

از این اتفاق یک روز گذشت و فردای اون روز یکی از مشتری‌های بیست ساله بانک برای انجام کارهاش به ما مراجعه کرد. بعد از جابجایی پول بین حسابهاشون ازمون خواست که از کارتخوان شعبه براش مبلغ  ۱۵ میلیون جابجا بکنیم. ایشون که رفت رئیس اومد سمت ما و باهامون دعوا کرد که چرا ازش مدارک نخواستین و بهش فرم ندادین که پر بکنه؟ اگر مشتری از شعبه رفت بیرون و بلایی سرش اومد و فردا ورثه‌ش گفتن پدر ما این مبلغ جابجا نکرده کی میخواد جواب بده؟ شما باید ازش مدارک می‌گرفتین. رئیس که این حرفُ زد من گفتم: این آقا بیست ساله داره با ما کار میکنه. اینقدر به ما اعتماد داره که پول نشمرده میذاره جلوی باجه و میگه بریزید به حسابم. شما میگید ازش مدارک بگیر، بعد یکی که ما ندیدیمیش و نمیشناسیمشُ تایید می‌کنید و میگید باید بدون مدارک براش کارت صادر کنیم و کارهاشُ انجام بدیم؟! :/

 

 

 

مورد دوم هفته پیش اتفاق افتاد. همونطور که گفتم حاج مسعود لج کرده و یک سری کارها رو انجام نمیده. یکی از وظایفش هم پوشش کارهای باجه بانک توی یکی از شهرهای اطراف هست. به این خاطر معاون شعبه قبول زحمت میکنه و با هزینه شخصی میره اون کارها رو انجام میده. در نبود معاون معمولا رئیس هم توی شعبه نیست و عمدتا دنبال کارهای شخصیشه. مشتری‌هایی که مراجعه میکنن هم اونقدرها فرصت ندارن تا بشینن رئیس بیاد. با توجه به اینکه مسعود خان از پشت کامپیوترش تکون نمیخوره، معاون رمزشُ به ما تحویلدارها داده که خودمون اسنادی که میخوایم به سایر بانک‌ها انتقال بدیمُ تایید کنیم. یکی از مشتری‌های بانک یک شرکت هست که مدت‌ها بخاطر چک برگشتی از نعمت داشتن دسته چک محروم بودن. ماه پیش براشون یک دسته چک صیادی جدید صادر کردیم و گفتیم دیگه با سند داخلی حق برداشت از حساب ندارین. اوایل هفته حسابدار شرکت برای واریز حق بیمه پرسنل اومد و من بهش گفتم: مگه ما بهتون دسته چک ندادیم؟ برید چک بیارید ثبت کنیم که با اون کارهاتون انجام بشه. دختره اینقدر سروصدا و جیغ و ویغ کرد که من به اصرار همکارم کارشُ کردم و ردش کردم رفت. آخرای هفته حسابدار مرد شرکت اومده بود پیش ما و این بار با دسته چک مراجعه کرده بود. چون مسعود خان بهش رمز اینترنت بانک نداده بود اون بنده خدا میره پیشش که براش چک ثبت کنه. این هم انجام نمیده و میگه باید خودتون چک‌هاتون ثبت کنید به ما مربوط نمیشه. این میشه که اونم یه سند سفید امضا از مدیر عامل در میاره و امضا میکنه و میده به ما که براشون چند میلیارد جابجا کنیم. حسابداره پیش همکارم رفته بود و اون از من خواست که اسنادشُ مجاز کنم. منم چون دیدم رئیس باز داره با موبایلش حرف میزنه خودم رفتم سندشُ مجاز کردم. توی پرانتز اینُ بگم که رئیسمون خیلی ... ه! یعنی نشده ما یه مشتری پیشش بفرستیم و ردش کنه. مثلا زن اومده جای شوهرش کارت بگیره یا یکی اومده جای پسر عموی باباش که خارج از کشوره کارت بگیره. همیشه میگه کارشُِ انجام بدین. سرقضیه برداشت از حساب جاری شرکت بدون دسته چک هم من چون میدیدم اول و آخرش رئیس میگه کارشونو انجام بدید خودم رفتم تایید کردم و انتقال دادم. فردای اون روز رئیس با سروصداش اول صبحی گند زد به اعصابمون. گفت شما حق ندارید بدون دسته چک براشون کار انجام بدین. شما اصلا خودتونُ آپدیت نمی‌کنید. اصلا بخشنامه نمی‌خونید. منم گفتم: ما میخوایم کاراشون انجام ندیم اما خود شما همیشه میگید کارش انجام بده. ما چند بار مسلم (حسابدار مرد شرکت) رد کردیم و اون اومده پیشت و تو گفتی کارشون انجام بدین. حالا که اینجوریه ما از این به بعد کار خلاف و غیرقانونی نمی‌کنیم. اگه مشتری اومد و شما نبودید میگید دو ساعت بشین تا رئیس شعبه بیاد تایید کنه ما برات انجام بدیم. اگه کارش خلاف مقررات داخلی بانک بود ما اصلا انجام نمیدیم. خودتون انجام بدین. با این جمله من رئیس آتیش گرفت و از صندلیش بلند شد و اومد سمت من و همکارم و گفت: شما نمیتونید بگید من انجام نمیدم، من بهتون یه کاری گفتم باید انجام بدین. وقتی من یه چیزی میگم باید انجام بشه. بدون چون و چرا. 

گفتم: اگه قراره انجام بشه دیگه چرا الکی وقت مردمُ بگیریم؟ جاهایی که ما میدونیم مشکلی نداره خودمون انجام میدیم. اینقدرا دیگه میفهمیم چی به چیه :|

بعد از این حرفا باز بگو و مگو ادامه داشت تا اینکه مشتریا اومدن و رئیس رفت سراغ دفتر و دستَکش. اواسط روز یه مشتری اومد و میخواست یه مبلغی رو بین بانکی جابجا کنه. حوالجات بین بانکی دو نوع پایا و ساتنا داره. حواله های زیر مبلغ پانزده میلیون تومان جزو حوالجات پایا هستند که در بازه های زمانی خاصی از طرف بانک مرکزی جمع آوری میشه و به بانکهای مربوط واریز میشن. این نوع حوالجات دیر به حساب واریز میشن. اما یه نوع دیگه از حوالجات هستن که خیلی سریع به حساب منتقل میشن. به این روش ساتنا (سامانه تسویه ناخالص آنی) میگن. مشتری چون میخواست عوارض دولتی پرداخت کنه و طرف حسابش بانک مرکزی بود، باید حواله پایا انجام میداد. وقتی مشتری برای تایید و مجاز کردن حوالهَ به رئیس مراجعه کرد، رئیس از طریق منوی ساتنا شروع به مجاز کردن تراکنشش کرد. از اونجایی که منو و رمز مجاز کردن این حوالجات متفاوت هست رئیس هی میخواست تراکنش مشتری رو مجاز کنه و هی سیستم ارور میداد. :)) آخرش به ما گفت چرا این حواله تایید نمیشه؟ گفتیم رئیس این مبلغش زیر پانزده میلیونه و باید از طریق مرحله ۴۰ مجاز بشه. اینو که گفتم به همکارم گفتم: کسی که به ما میگه بخشنامه نمیخونید و استاندارد عمل نمی‌کنید خودش هنوز فرق پایا و ساتنا رو نمیدونه!!!

 

توضیح: برای تمامی اسناد شد امضای رئیس شعبه الزامی هست. این امضاها معمولا پایان روز زده میشن. اما برای برداشت‌‌های مبالغ بالا، وصول چک‌ها و عملیات‌های انتقال بین بانکی (حوالجات پایا/ساتنا) امضا و تایید (با رمز مخصوص) رئیس یا معاون شعبه قبل از ارسال الزامی هست.

 

پ.ن.۱: هنوز پایان‌نامه‌م روی هواست و این ماه آخرین مهلت ارائه به استاد راهنما و مشاوره. هیچ کاری نکردم و برای انجام کارهام هم بهم مرخصی نمیدن! :(

پ.ن.۲: سعی میکنم توی پست بعدی یک سری خاطرات جالبی که برام اتفاق افتاده تعریف کنم. البته اگه هنوز کسی باشه که اینجا رو بخونه. 

 

۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
معلوم الحال