عمری به پهنای تاریخ

یه رفیقی داشتم که میگفت: «این بود اون دنیایی که بخاطرش به شیکم مادرمون لگد میزدیم؟ ای بوووووووووووووووق توش !!!»

درست ۲۵ سال پیش، حوالی همین ساعت‌، من در چنین روزی چشم به این دنیای فانی گشودم! :) اون هم به چه وضعی؟ تنها و در یک سفر تفریحی! مادرم و مادربزرگم با بستگان پدرم درحوالی شهر مشغول عیش و عشرت بودند که متوجه میشن من عجله دارم که خیلی زود وارد این دنیای کوفتی بشم! چون در اون برهه از زمان پدرم نبوده، پسرعمه‌ی پدرم مامور تحویل بنده به بیمارستان میشه و بدو بدو مادرم رو به بیمارستان پارس میرسونن و فی النهایه این حقیر با ونگ و وونگ اعلام موجودیت می‌کنم.

همیشه با خودم فکر می‌کردم که اگه ما حداقل یکی دو نسل قبل‌تر به دنیا میومدیم خوشبخت‌تر بودیم. نسلی که امثال هدایت و ساعدی و کسرایی و ابتهاج و فروغ و مصدق و ... داشت و حوادث بزرگی رو به چشم خودش دید و طوفان‌های عظیمی رو از سر گذروند تا این کشتی رو به ما برسونه. این همیشه که میگم مربوط میشه به سال‌های ۱۷ ۱۸ سالگی تا همین ۲ ۳ ماه پیش میشه! می‌پرسید چرا؟ خدمتتون عرض می‌کنم.

چون توی ایام قرنطینه دیدم که نسل ما تاریخ خوندنی‌تری برای نسل‌های بعدتر از خودش خواهد داشت (البته اگه بعد از ما زمین نابود نشهlaugh). ما نسل پساسازندگی بودیم! هنوز کوپن بود اما قرار بود نم نمک اوضاع بهتر بشه و به قولی "بوی بهبود ز اوضاع جهان" بشنویم. اما نمیدونم به واسطه کدوم اشتباه استراتژیک (خوردن سیب بوده یا هر چیز دیگه‌ای!) وارد گردابی از حوادث جورواجور شدیم. نسل ما فاجعه‌ی قطار نیشابور (۱۳۸۲) رو به گنگی به خاطر میاره، دستگیری (۱۳۸۲)، محاکمه (۱۳۸۳) و اعدام صدام حسین (۱۳۸۵) رو دیده؛ ظهور ریگی و دار و دسته‌ش رو با کشتار تاسوکی (۱۳۸۴) و حادثه انفجار اتوبوس نیروهای سپاه زاهدان (۱۳۸۵) توی ذهنش نقش بسته و اینکه یک انسان چقدر میتونه سنگدل باشه که بتونه سر هم نوعش رو از تن جدا بکنه. بعد از اون بمب‌گذاری سال ۸۷ شیراز و حواشی سال بعدش که بهش اشاره نکنم بهتره! دستگیری ریگی در اواخر سال پر حادثه‌ی ۸۸ هم از اخبار داغ زمان ما بود. کمی جلوتر اومدیم دیدیم درب دانشگاه‌ها باز شده و دیگه دانشگاه اونجای سابق نیست. داشتیم ذره ذره درس میخوندیم و خودمون رو از دنیا و مافیها دور می‌کردیم که خوردیم به حادثه پلاسکو (۱۳۹۵) و قلب‌هامون مچاله شد. سال بعدترش به مجلس حمله شد و چند ماه بعدتر از اون کشتی سانچی وسط دریا در آتش سوخت! سال بعدش زلزله ها بدجور کرمانشاه رو لرزوندن و با لرزش اونها قلب‌های ما مچاله شد! هر جور بود کشون کشون وارد سال ۹۸ شدیم. سیل کشور رو فرا گرفت و کل زندگی و سرمایه خیلی‌ها نم کشید. اومدیم جلوتر بنزین گرون شد و برای مدتی رفتیم سال اول هجری (!)‌و بعدتر هم آمریکای لعنتی یک فرمانده ارشد نظامی کشورمون رو ترور کرد. کمی بعدتر یک هواپیمای مسافربری در اثر خطای انسانی در آتش قهر سوخت و بعدتر از اون هم کرونا شروع به کشورگشایی کرد!!! همینجور ذره ذره برای آیندمون آجر روی هم گذاشتیم که دیدیم پراید شد ۹۰ ملیون، دلار به ۱۸ تومن رسید، شاخص‌های بورس سقوط کرد و در کمی بعدتر هم یک ناوچه‌ی جنگی در آتش سوخت!!!

 

 

تابلوی سال نود و هشت، اثر بزرگمهر حسین‌پور

 

به همین سادگی ربع قرن از زندگیم گذشت و فهمیدم که خیلی وقت‌ها نباید منتظر بقیه نشست. ممنونم از دوست عزیزم سید که پنج روز پیش از تولدم، وقتی که خودم هم یادم نبود قراره باز به دنیا بیام بهم یادآوری کرد که "سالهاست که انتظار فرج از دوم خرداد کشد". و باز متشکرم از خانم مقدم عزیز که با اینکه من رو ندیده، اما توی این دو سه سال بهترین گوش شنوا برای حرف‌ها و مزخرفات من بوده. و در ادامه دو ترمک نازنینم فاطمه سادات و زهرا (ممبرهای کانال) که یادشون بود. و در نهایت بانک تجارت عزیز و همراه اول بزرگوار که باز مثل هر سال بسته مکالمه رایگان ۲۴ ساعته بهم هدیه داد! بسته‌ای که طی شش هفت سال گذشته هیچ استفاده‌ای ازش نکردم. 

اما last, but by no means least پدر و مادر عزیزم که طی این سالها موهاشون سفید شد تا من قد بکشم و به اینجا برسم.heart

موافقین ۲ مخالفین ۰
معلوم الحال

A Mexican Fellow

من نمی‌خواهم کسی بیاید که عقلم را سر جایش بیاورد و منطقم را بالا ببرد ...

یا بگوید چگونه بخند و بپوش و ببین ...

چگونه باش و نباش ...

من فقط دلم می خواهد، کسی بیاید که با او دیوانه‌ی بهتری باشم ...

همین ...

 

 

«مریم قهرمانلو»

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
معلوم الحال

از آمدنت خوشحال می‌شوند و از رفتنت دلتنگ

واقعا چقدر عجیبید ...

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
معلوم الحال

سی احسانو

یکی دو سالی میشه که با صدای احسان عبدی‌پور آشنا شدم. درست همون زمانی که یکی از دوستام پادکست «خاطرات یک شاه» رو برام فرستاد. اوایل پادکست نمیدونستم چی به چیه و قراره به کجا ختم بشه، اما بعد از تموم شدن پادکست بود که غرق شدم توی دنیای عبدی‌پور. قبلا یکی دو تا فیلم از عبدی‌پور دیده بودم، اما پادکست‌هاش و خاطراتش (پیج اینستاگرام) برام یه چیز دیگه بود. میشد ساعت‌ها توشون غرق شد. انگاری ثانیه ثانیه اتفاقی که ازشون حرف میزد برای من اتفاق افتاده بود. از اعماق وجودم حسشون می‌کردم ... خیلی خوب بودن ...

همه این چرت و پرت‌ها رو سر هم کردم که برم سراغ پادکست‌های احسان. البته این پست رو اینجا گذاشتم که با اومدن هر پادسکت جدیدش باز بروز رسانیش کنم. اگه دوست داشتین می‌تونید بهشون گوش بدید و توی کوچه پس کوچه‌های بوشهر با احسان گم بشید. دوست داشتم تک تک پادکست‌هاش رو transcribe می‌کردم و جمله به جمله روایت‌هاش رو براتون با شرح و تفصیل توضیح می‌دادم؛ اما چه کنم که این روزها حوصله‌ انجام هیچ کاری رو ندارم. حتی نوشتن!

 

۱. خاطرات یک شاه

 

 

۲. جیجو

 

 

۳. کبریت

 

 

 

۴. دوکو

 

۵. استرالیا

 

  این روایت در کتاب «رست‌خیز» از انتشارات اطراف منتشر شده است.

 

۶. زینت و مک لوهان

 

 

 

۷. سرخ‌پوست

دانلود سرخ‌پوست - احسان عبدی‌پور

 

۸. بوشهر، پیرِ نهنگِ به گل نشسته

 

۹. رساله‌ی مومو سیاه

 دانلود رساله‌ی مومو سیاه - احسان عبدی‌پور

 

 

۱۰. خانه‌ی سنایی

 دانلود خانه‌ی سنایی - احسان عبدی‌پور

 

 

۱۱. ممدشاه

 

 

۱۲. راجرز

 

فایل متنی این داستان رو می‌تونید با کلیک روی فایل زیر دریافت کنید:

دانلود فایل متنی داستان راجرز - احسان عبدی‌پور

 

 

۱۳. حیات سیاسیِ یوسفِ رستم

- اجرای زنده در رویداد نشریه سه نقطه

 دانلود اجرای زنده حیات سیاسی یوسف رستم - احسان عبدی‌پور

 

- نسخه ضبط شده توسط دیالوگ باکس

دانلود حیات سیاسی یوسف رستم نسخه دیالوگ باکس - احسان عبدی‌پور

 

  نسخه‌ی مکتوب این پادکست در شماره ششم مجله ادبی سان چاپ شده است.

 

 

۱۴. رفیق‌های مکزیکی

دانلود رفیق‌های مکزیکی - احسان عبدی‌پور

 

 

۱۵. در ستایش بطالت

دانلود در ستایش بطالت - احسان عبدی‌پور

 

 

۱۶. قوطی‌ها

دانلود قوطی‌ها - احسان عبدی‌پور

 

 

 

تاریخ بروز‌رسانی: ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹

 

عنوان: سی: برایِ ؛ مثال: سی مو: برای من

احسانو: احسان + و (من اسم این واو رو واو تصغیر گذاشتم. چیزی شبیه کاف تصغیر (حسنک)؛ جنوبی‌ها عمدتا این واو را در مواقع خشم و عصبانیت به ته اسامی میچسبونن، اما خب نمیشه به صورت قطعی گفت که بکار رفتن این واو در ته تمام اسامی نشانه خشم و نفرت فرد از شخص خاصی هست. این واو معمولا میمونه ته اسم خیلی‌ها و میشه جزوی از اسمشون. حتی گاهی به نشانه صمیمیت هم به کار میره.

۱۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
معلوم الحال

پریسا

میگم: دیر وقته! بخواب. منم برم یه ذره فکر کنم ...

میگه: عوض فکر کردن شبا خوب بخواب و روزا بدو دنبال اهدافت. تو که به هممون امید میدی، تشویقمون میکنی، راهنمایی‌مون میکنی، چرا خودت نشستی سر جات؟

میگم: میترسم از نقطه‌ی امنم خارج بشم. دوست دارم بشینم روی نیمکت و بقیه رو تشویق کنم. 

اون داره تایپ میکنه...

من وای فای تلفنم رو خاموش میکنم و غرق خیال میشم! امشب دو نفری فکر کردیم. دو نفری دویدیم و نرسیدیم. فردا چی میشه؟

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
معلوم الحال

مهر و وفا یا جور و جفا؟

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
معلوم الحال

از من نه عجب که هاون رویین‌تن / از یار جفا دید و به آواز آمد

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
معلوم الحال

هجده!

بهش میگم: خانم ارجمند

میگه: بله ... یجور عصبانی گفتی ارجمند. چیزی شده؟

میگم: نه، فقط میخوام یه سوال بپرسم.

بفرما میزنه و من میپرسم اگه فلانی این کارو کرده و این بلا رو سرت آورده چی کار میکنی؟

میگه: خیلی ناراحت میشم. به اندازه دو هفته گریه می‌کنم.

براش میگم و میگم و میگم ... آخرش میپرسم: الان به اندازه چند سال باید گریه بکنم؟ 

هیچی نمیگه!!!

 

موافقین ۱ مخالفین ۰
معلوم الحال

ای با همه کس به صلح و با ما به خلاف / جرم از تو نباشد گنه از بخت منست

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
معلوم الحال

پالادوکس

تو این ایام کرونایی مادرم شروع کرده به آزمایش پخت انواع و اقسام کیک‌های مختلف! صد دفعه ما گفتیم ما همون کیک شکلاتی دوست داریم! ولی مادرم همچنان اصرار داره که مدل‌های جدید رو امتحان کنه!

القصه دیشب برای ما کیک انگلیسی درست کرده بود با سس نمیدونم چی! 😀‌

بعدش تعریف می‌کرد که دوستم شهرزاد که الان انگلیسه تو گروه گفته برای بچه‌هاش رنگینک درست کرده! بعد بچه‌هاش نمیخورن 😂‌ 

 

بهش گفتم رسم روزگارو میبینی؟ طرف رفته انگلیس، رنگینک درست میکنه :)  تو اینجا نشستی در آرزوی انگلیس و کیک انگلیسی درست میکنی.

 

+عنوان: این روزها از سر بیکاری شروع کرده بودم به بازبینی قسمت‌های اول سریال شب‌های برره خشایار الوند عزیز! توی یکی از قسمت‌ها از اصطلاح استفاده کردند که برام جالب بود 😃 الوند با ابداع یک به اصطلاح زبان و گویش جدید، مجموعه طنزی درست کرده بود که توش با لهجه هیچ قومیتی شوخی نمیشد!

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
معلوم الحال