سلام
من این پست رو خیلی وقت هست که آماده کرده بودم (۳ ماه پیش)، اما هر بار به دلایلی انتشارش رو به تاخیر مینداختم. سرانجام برای اینکه مجددا دست به قلم بشم و اینجا بیشتر بنویسم خودم رو وادار کردم که هر طور هست امروز طلسم قفل شدن مطالب این وبلاگ رو بشکنم و بالاخره یه چیزایی بنویسم. امیدوارم اگر کم و کاستی هست به بزرگواری خودتون ببخشید. چند تا نکته هم هست که باید قبلا خوندن مطالب بهشون توجه کنید؛ با توجه به فعالیت من در باجههای مختلف بانک تصمیم گرفتم مطالب باجههای مختلف رو به صورت زیر دسته بندی بکنم:
باجه ۱: معاون
باجه ۲: تسهیلات
باجه ۳ : تحویلداری
باجه ۵: کارت و خدمات نوین
توجه: ناچارم به دلیل حساسیت کار و اینکه مبادا شناسایی بشم بعد از مدت خاصی پستهای خاطراتم رو خصوصی کنم.
خب بریم که داشته باشیم خاطرات بخش اعتباری شعبهمون رو ...
من در دوران ابتدایی کار یک بار جهت آموزش امور تسهیلاتی و اعتباری معرفی شدم اما توی شعبه بهم هیچی آموزش ندادن و با خروجم از شعبه هم موافقت نکردن. متاسفانه به دلیل بیماری حادی که برای همکار اعتباریمون بوجود اومد و مرخصی طولانی مدتش، صدای مشتریها در اومد و کار به شکایتکشی رسید، رئیسمون تلاش کرد تا یک نیروی موقت برای شعبه درخواست بده تا پروندههای باقی مانده رو پرداخت بکنه اما هیچکس به فریادش نرسید؛ این بود که سرآخر من رو بدون حتی یک ساعت آموزش نشوندن پشت صندلی بخش تسهیلات و فرمان پرداخت فلهای تسهیلات دادن.
۱. یکی اومده بود برای تشکیل پرونده وام ازدواج. نفر یکی مونده به آخر بود. گفتم ۱۲ نفر جلوی تو هستن. فعلا برو ضامن بیار تا بعدا یه فکری به حالت بکنیم.
برگشت گفت: من فامیلیم با ب شروع میشه. نمیشه نفر دوم بهم وام بدین؟
- مرد حسابی مگه لیست حضور غیاب مدرسهست چون فامیلیت با ب شروع میشه بهت زودتر نوبت وام بدم؟ 😒 بدو برو ضامن بیار!
۲. یک آقایی از یک ارگان نظامی زنگ زده بود که برای ضمانت وام کمیته امداد خانمی آسون بگیریم. خانمی که اصلا قیافهش به مددجویان کمیته امداد نمیخورد و مشخص بود سفارشی تشریف دارن. آقائه داشت با معاون چونه میزد. تا من فهمیدم کیه گفتم بهش بگو: خودت ۲۵ میلیون تومن قسط معوق داری نمیاری بدی. ما چجوری یه وام ۱۰ ساله به یه شهرستانی غیربومی و بدون ضامن بدیم؟ حنای خودتم برامون رنگی نداره چه برسه به اینایی که سفارششون میکنی.
۳. یه مورد کیس وام ازدواج داشتیم. پدر و پسر اومده بودن بانک که پدر ضامن پسر بشه. شناسنامه پدر رو که چک کردیم دیدیم ۴ تا زن داره! یخورده که بیشتر پیش رفتیم و با شوخی و خنده باهاشون حرف زدیم متوجه شدیم زن پسرک هم در واقع زن پدرش هست 😐 ولی چون شناسنامهش جا نداشته گفته: بیا این زنم توی شناسنامه تو جا کنم. یارانهش هم برای خودت. ولی زن مال منه!
برای وام ازدواج هم نصف نصف میخواستن بزنن به زخماشون.
۴. متاسفانه به دلیل شرایط اجتماعی و اقتصادی خیلیها توان بازپرداخت وام ازدواج رو ندارن و وامشون رو میفروشن. این کار متاسفانه باعث سوء استفادههای زیادی میشه که به دلیل بدآموزی نمیتونم توی وبلاگ ازش حرف بزنم. یک خانمی از یک قشر معلوم الحال برای ازدواج سومش (!!!) ثبت نام وام ازدواج کرده بود و سایت بانک مرکزی هم با اون موافقت کرده بود. بعد از تشکیل پرونده، مشخص شد که این خانم وامش رو به سه نفر فروخته
۵. به یک خانم ما وام قرضالحسنه داده بودیم. روز بعدش اومده بود حسابشُ صفر بکنه ببره یه بانک دیگه. بهش گفتیم: چرا داری پولات میبری؟ همین جا استفاده بکن.
با پررویی برگشت گفت: بانک شما وام نمیده. میخوام ببرم بانکی که بهم وام ۴ درصدی بده.
متاسفانه به دلیل پرستیژ کار نمیتونستیم حرفای بد بد بهش بزنیم ولی بهش فهموندیم که هر چقدر هم پولاش ببره اون بانک محال ممکنه این ۱۰۰ میلیون تومنی ۴٪ هفت ساعت (۸۴ قسط) بهش بدن.
۶. سرم پایین بود و همینجوری پشت سر هم داشتم وام واریز میکردم. یهو یکی اومد پرسید: وام ما چی شد؟
با استیصال گفتم: کی هستی؟ 😤
رفت پیش معاون: آقای ح. اون از گم کردن مدارک من، اینم از فراموشکاری کارمندتون که نمیدونه من کیم.
بعد که معاون باش شوخی کرد دوباره اومد پیش من که ببینه وامش چی شده؟
گفتم: من الان وسط یه وام دیگه گیر کردم. وجدانا اسمت یادم نمیاد. بگو تا ببینم در چه مرحلهای هستی؟ تا فامیلش گفت گفتم: هااا پسرخاله یوسف (یه مشتری سفارشی!). نفر بعدی تویی ولی فکر نکنم به امروز برسی. چون ۲ تای دیگه برای امروز دارم 😂
دوباره رفت پیش معاون و نالید که اگه فلان بانک رفته بودم بهم داده بودنش. معاون هم هی میگفت الکی نگو من خودم آمار بانکشون دارم. [خانمش کارمند همون بانک هست و تا جایی که ما اطلاع داریم اون بانک وامهای فرزندآوریشون رو رد میکنن و میفرستن بانک ما!]
منم گفتم: ما اول صبح قرار بود همش فرزندآوری بدیم. حاج مسعود یه دونه داد. چون کله پسره بزرگ بود گیر کرد. دیگه از فرزندآوری شیفت کردیم رو ازدواج 😀
با ناراحتی گفت: لعنت به این شانس من. دختر آوردیم بازم اینجوری شد.
گفتم: ناشکری نکن. دخترم چیز خوبیه.
نیم ساعت آخر گفتم وام این آقا رو بریزم بلکه دخترش رو کمی بیشتر دوست بداره! البته دلم باهاش نبود چون بانک رقیب زده بود تو سرمون 😄 تازه زن خودش کارمند بانکه و توقع داشتیم سختی کارمون درک بکنه. اسناد صدور قراردادش صادر شد، اما حسابش رو که چک کردم دیدم وام آفلاین واریز شده. 😂 دیگه گفتم بهش زنگ نزنم که بگم وامت واریز شده. بذارم ساعت ۱۲ شب خودش با sms واریزی خوشحال بشه. صد البته که اگه زنگ هم میزدیم و میگفتیم وامش آفلاین واریز شده باز به بخت و اقبالش فحش میداد.
۷. یکی از دوستان دبیرستان برادرم برای پرونده وام ازدواجش مدام مراجعه میکرد و اصرار داشت وامش رو خارج از نوبت واریز کنیم. یک روز صبح گفتیم با پارتی بازی اول وام اون و خانمش پرداخت کنیم که دیدم مجموعا توی حسابهاشون ۳۰ هزار تومن هم ندارن. همون موقع که پروندهشون رو گذاشتیم کنار مادر پسرک که کارمند دانشگاه بود اومده بود برای پیگیری وام پسر و عروسش. هر چی ما توضیح میدادیم که حداقل صد هزار تومن باید توی حسابهاشون پول باشه قبول نمیکرد و برای خودش دلایل واهی میاورد. پسرش هم تلفن رو جواب نمیداد پول بریزه توی حسابش. خود خانم هم دست به جیب نمیشد! اواسط روز پسرش اومده بود بانک و میگفت من پول واریز کردم. زودتر وامم واریز کنید. منم بهش گفتم نوبتتون سوخت و ما پروندههای دیگه برای امروز داریم. فرداش که خواستیم وامشون واریز کنیم باز دیدم توی حساب زن و شوهر پول به اندازه کافی نیست و از جیب مبارک یک مقداری پول ریختم به حسابشون و وامشون واریز کردم. چند روز بعد از بازرسی زنگ زده بودن و گفتن که آقای فلانی ازتون شکایت کرده بابت بدرفتاری و ... 😐 البته که رئیس گوشی تلفن رو به من نداد تا جواب بازرسی رو بدم اما توی دلم گفتم: واقعا چه حرامزاده مردمانی داریم! 😒 وام خارج نوبت بده، پول بده، بعد ازت شکایتم بکنن. این بود که دیگه پشت دستم داغ کردم به کسی لطف و محبت زیادی نکنم.
۸. یه آقایی اومده بود و هی جلوی معاون اصرار میکرد که گیرم و ندارم. خیلی هم محترمانه و ملتمسانه میگفت: خواهش میکنم زودتر بهم وام بدین چون لازم داریم.
من جدا دلم براش سوخت. چون بالاخره مَرده و غرور داره. شرایط اقتصادی هم درک میکنم. گفتم: خواهش میکنم خواهش نکنید. ما وظیفمونه، اگه بتونیم در اولین فرصت انجام میدیم.
کارهای وام اون آقا و دو نفر دیگه رو انجام دادم که اگه فردا بذارن وامشون واریز کنم. بعد دیدم پول توی حساب خانمش نیست. زنگ زدم بهشون که بگم یخورده پول بریزید برای اسناد کارمزدی وام که یخورده بهم بد و بیراه گفتن و واقعا دلم شکست!
۹. امروز به یه بُعد دارک از کارمون پی بردم. اینکه مردم ما به مرگمون هم راضین، اونم به قیمت یه وام ۳۰ تومنی 😑
هرچقدر صبح برای بعضیا توضیح میدادم که همکارمون بصورت غیرمنتظره مریض شدن و نمیتونن کارشون انجام بدن حالیشون نمیشد. همشونم میگفتن ما چک دادیم 🫤 منی که کارمند بانک هستم تا پول توی حسابم نباشه چک نمیدم، اینا چجوری برای پولی که نگرفتن چاله (بخوانید چاه!) حفر کردن؟ طرف چند هکتار زمین کشاورزی داره و کلی ثروت، برای ۵۰ میلیون وام یجوری ناله میکرد که میگفتی دست بکنم از جیبم بدم. البته جدی هم همینجوری میخواست ازمون پول بگیره. میگفت: «بهم ۵۰ میلیون بدین بعدا برمیگردونم.» 🫥
این افراد از قوم و روستایی هستن که علیرغم خرپول بودنشون تمام مطالباتشون توی تعهد دولته و همشون بدحسابن. نمیدونم دولت چجوری از این شارلاتانهایی حمایت میکنه !!!
۱۰. مطالعات نشون میدن که کار توی معدن بعد از بانکداری در رده دوم سختترین شغل توی جهان شناخته میشه. 😄
امروز یکی از مردم خشونتطلب یکی از شهرهای اطراف طی تهدیدی آشکار اعلام کردن: اگه تا هفته دیگه وام بهم دادین که هیچ. اگه ندادین دو تا خر میارم میندازم تو شعبه و درم روتون قفل میکنم تا ...
ما مونده بودیم بخندیم یا بگرییم 😂😂😂
یک مورد دیگه هم از مردم این شهر داشتیم که تهدید کرده بود خودش رو جلوی شعبه آتیش میزنه. ما هم از خدا خواسته میگفتیم بیا آتیش بزن ما که کپسول آتشنشانی نداریم! آتشنشانی هم تا برسه تانکرش خالی شده و تو جزغاله شدی!
۱۱. یکی از سوالاتی که این روزا همه میپرسن اینه : وام خوب چی دارین؟
جواب معاون هم اینه: وام ازدواج.
به هر کی میگن سریع پا پس میکشه و میگه: ممنون. خداحافظ 🚶🏻♂
اون سری مامور نیروی انتظامی برای بازدید اومده بود. تا این جواب بهش دادن سریع دفتر بازدید امضا کرد و رفت 😂
لامصب هیچ حسابی هم پیش ما نداشت. توقع داشت ۵۰۰ میلیون وام ۴ ٪ با بازپرداخت ۶۰ ۷۰ ماهه بهش بدیم.