از صبح حواسم به صندوق بود که امروز کم نیارم. ۳ باند ۱۰ ی و ۴ باند ۵ ی بهم دادن که بجز یک‌مورد پرداختی کلان بقیه‌شون دست نخورده توی کشوی پایین موندن. برخلاف روزهای قبل که هی مینوشتم و خط میزدم ‌امروز هر سند که ‌میزدم به ته صندوقمو نگاه میکردم که کم نیاد. ساعت ۱۱ دیدم ۱۵۰ تومن کم دارم. هی شمردم و جمع زدم دیدم ۱۵۰ تومن کم دارم. داشتم‌ سکته می‌کردم. دوباره به ته صندوقم نگاه کردم و دیدم ۳ تا ۵۰ ی رو نشمردم. از ۱۱ به بعد شعبه شلوغ شد و و یکی از مشتریای همیشگی که یه گونی اسکناس و فیش میاره اومد پشت باجه من نشست. اسکناساشو داشتم‌ میشمردم که دیدم یکی از باندهاش یه اسکناس کم داره. برام درستش کرد و فیش‌ها رو سپرد به من و برگشت دفترش که آخر وقت بیاد رسیدهاشو بگیره. داشتم دونه دونه و با دقت فیش‌هاشو پرداخت‌نی‌کردم که یکی از مشتریا به تحویلدار ارشدم زنگ زد که چکی که امروز پاس کردین به حسابم ننشسته! قلبم ترک برداشت. داشتم‌ سکته می‌کردم. سندامو روی نیز خالی کردن و دنبال فیش واریزی گشتن. دیدن همون صبح براش واریز کردم، اما پیامکش نرفته. یه نفس راحت کشیدم و سراغ مابقی فیش‌ها رفتم. فیش‌هاش که‌ماشین شد، دونه به دونه با دست مبلغ‌هاشو به عدد و نروف ندشتم، تاریخ زدم، اسم و آدرس و شماره ملی و تلفنشو نوشتم تا اینکه دیدم ساعت نزدیک یک ربع به یک شده. چند تا مشتری دیگه اومدن و کارهاشونو راه انداختم. خلوت که شد شروع له حساب و کتاب کردم. امروز ته صندوقم با اعداد و ارقام توی سیستم میزون بود و میخواستم با غرور و خوشحالی بگم امروز دیگه چیزی کم نیاوردم و موجودی امروز با خزانه میخونه. آخر وقت ۵۰۰ تومن از صندوق برداشتن و درهای شعبه رو بستیم. موجودی باجه‌ها که صفر شد رفتم توی خزانه و ریز موجودی اسکناس‌ها رو درآوردم و جمع و ضربو شروع کردم. باندهای ۱۰۰ تایی که داشتمو جمع کردن بردن خزانه و من داشتم ریز اسکناس‌های خوردو در میاوردم که مسئولش برگشت و گفت: "باند بانک ملی کی فرستادا توی صندوق؟ چرا بازش نکردین؟ لاغره، انگار کم داره". باندو باز کردن و توی ماشین انداختن. ۸۰ تا بود! یعنی ۲۰۰ تومن کسری!!! معاون و بقیه بهم‌ گفتن نگران نباش، کاراتو بکن، شاید آخر وقت حسابت خوند و صفر شد. با ترس و لرز کارهامو کردم و دیدم ۲۰۰ هزارتومن کم داریم. پرینت تراکنش‌های باجه منو گرفتن و دونه دونه سندها رو بررسی کردیم. دریافتی زیادی نداشتم. یکی از دریافتی‌های زیاد که بهش مشکوک بودن مال همون دوست بیمه‌ای‌ بود که بهش زنگ زدن و گفت من امروز از بانک ‌ملی اسکناس نیاوردم. بقیه مشتری‌ها هم خورد خورد و ریز ریز پول آورده بودن بجز دو سه نفر که تقریبا تکلیفشون مشخص بود. هر چی گشتیم مشخص نشد چطور اون باند اسکناس ۱۰ ی رفته توی خزانه. من فکر می‌کردم بین ‌اون باندهای ۱۰ ی که صبح بهم دادن یکیشون باند داشته که بازش نکردم و ۱۰۰ تایی حسابش کردم. اما بهم‌ گفتن که باند سایر بانک‌ها توی خزانه نمیره و باید دوباره باز و شمرده بشن. انگار خسته و عصبی بودم که قهقهه‌ و خنده‌های بقیه داشت منفجرم می‌کرد. آخرش کم آوردم و ۲۰۰ تومن از جیب مبارک گذاشتم روی اسکناس‌ها که کم نیاد و صندوق درست بسته بشه.

خاطره مرتبط جزء: دو روز پیش ۲ میلیون تومن کم اومد که با جمع و تفریق مجدد همه چی ختم به خیر شد. اما امروز هر چقدر بازشماری کردیم دیدیم کم داریم. 😣

خاطره مرتبط با پست قبل: شنبه اسماعیل برگشت و بقول خودش شعبه زیر خاک و خل بوده. از مرخصی که رفته بود رضایت کامل داشت و‌ میخواد قبل از سوختن بقیا مرخصیاش، اونا رو هم بره. میگه از اول سال تا الان، فقط ۵ روز مرخصی رفتم و مابقی روزها، بجز جمعه‌ها و تعطیلات رسمی، توی شعبه بودم. یکی از ترس‌های من از این شغل همین ماهیت خدماتی بیش از حدشه که توی نوروز هم آدمو میکشونن توی شعبه و مجبورت میکنن پشت باجه بشینی.
یکی از پرسنل هم قراده به مدت ۲ هفته بره مرخصی و رئیس هم خانمش رو برده عمل کنه. شنبه رئیس برمیگرده و ایشون میرن مرخصی. من میمونم و اسماعیل و مسعود و بهرام و آقای پ (رئیس) و آقای الف که نیست. عملا چهار نفر و نصفی هستیم و باید یکیمون بره یکی از باجه‌های اطراف که احتمالا رئیس زحمتشو میکشه. 

حسن ختام پست: اولین بار بود که از تعطیلی ۲۲ بهمن خوشحال بودم و میخواستم تخت بخوابم که امروز این اتفاق برام افتاد و همه چی زهر مارم شد 😣 حکممو اردیبهشت یا خرداد ۱۴۰۰ میزنن و تا اون موقع کارآموز محسوب میشم. یک نیروی بی جیره و مواجب که احتمالا قراره هر روز ۱۰۰ یا ۲۰۰ تومن از جیبم ته صندوق بذارم. 😢😭 کی بود میگفت حکم بره تو بانک گونی گونی اسکناس بهش میدن؟ 😑 شما اونو نشونم بدین تا شخصا بزنم‌ تو دهنش!