برای یک رفیق مکزیکی:

بعد از مدت‌ها بی‌خبری برگشته و سوال‌های عجیب و غریب میپرسه. لحنش عوض شده و دیگه مثل سابق شوخی نمیکنه.

بهش میگم: خبریه؟ باز امید برگشته؟ نیما بهت پیام دادم؟ اون دو تا داداش باز سر تو دعوا کرد؟ یا پسر اکبر باز افتاده دنبالت؟

هیچی نمیگه. اما یه مدت همین‌طور محض خالی نبودن عریضه پیام میده و در کنارش میناله از بی کسی و میگه: یه پسر ادبیات خونده‌ی فلان و بهمان نداری؟ 

میگم: خوبه خیر سرت داری حقوق میخونی. از من توقع قوادی داری؟ :) خجالت بکش!

میگه: نه، تو آشنایی ... هم خونی ... محرمی ...

*****

یه مدت میگذره و آخرش یه شب میگه حدود یک سال و نیمه که با یکی هستم اما بهت نگفته بودم چون میترسیدم این بارم همه چی خراب بشه. اگه همه چی خوب پیش رفت حتما کارت میفرستیم براتون. 

بهش میگم: یعنی من مسئول تمام روابط شکست خورده سرکار علیه هستم؟

جواب میده: نه، اما حس می‌کنم بهتره راجع بهش حرفی نزنم. این بار میخوام خوب پیش بره.

اصرار میکنم که بگه این یکی رو از کدوم سوراخی پیدا کرده اما هیچی نمیگه. میگم توی تمام این سال‌ها تنها کسی که با دلیل و منطق باهاش صحبت کردم تو بودی و هیچ وقت هم نظرم رو بهت تحمیل نکردم؛ چه اون زمان که حامی سفت و سخت چ ا د ر و حجاب برتر بودی چه الان که بقول خودت "خود واقعیت" رو پیدا کردی، چه اون موقع که توی قضیه امید میگفتی نه این یکی دیگه با بقیه فرق داره و خونه‌ هم برام آماده کرده و تمام کاشی‌ها و پریزای خونه با سلیقه من بوده! حالا چیزی شده؟ 

جواب سربالا میده.

جواب تمیدم.

*****

برای چند لحظه صفحه گوشیم رو خاموش می‌کنم و به سقف زل میزنم. با خودم میگم یعنی بنظر همه من اون گربه سیاه منحوسیم که چارچنگولی وسط رابطه‌هاشون افتاده و همه چی رو بهم زده؟ یاد انیمیشن تی وی مِز میفتم که میگه: "حتمن دیگه". با خودم عهد میکنم دیگه به هیچ‌کس پیام ندم. بذارم به خوبی و خوشی زندگیشون رو بکنن. هنوز این عهد از دلم نگذشته که پریسا پیام میده: "کجایی؟ چرا آن نیستی؟ تو رو خدا جواب بده کارت دارم." سرم درد می‌کنه. گوشی رو میذارم بغل سرم و چشمام رو میبندم. گوشی زنگ میخوره: WHATSAPP CALL - Parisa. جوابش رو میدم و بعد از نیم ساعت باز میخوام چشم‌هام رو ببندم پویا زنگ میزنه! با کلمه "داداش" ش متوجه میشم که باز یه جا گیر کرده و من باید جورش رو بکشم! میگم باشه و قطع میکنم. دو تا زولپیدم میخورم و سرم رو زیر بالش قایم میکنم؛ دیگه نمیخوام موتور مغزم روشن باشه!

 

 

* عنوان: آهنگ «رفیق قدیمی» صالح صالحی