۲ مطلب در آذر ۱۳۹۹ ثبت شده است

بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است (۲)

با پیچیدن حذف نابهنگام سرورهای میهن‌بلاگ از پهنه‌ی بلاگستان یه دغدغه با بقیه دغدغه‌ها و بدبختیام اضافه شده؛ اینکه چطور باقی مونده‌های وبمو از زیر آوار میهن‌بلاگ بکشم بیرون. حقیقتش میهن‌بلاگ از چند سال پیش این بازی‌هاش شروع شد و کلی کامنت و پستمو خورد. اون موقع‌ها دلم خوش بود به مابقی پست.های باقی مونده اما الان که همینام داره از دستم در میره موندم چه کنم؟ چون خیلی از کامنت‌ها و اطلاعات تماس دوستان مجازی به زودی میسوزن و هیچ ردی ازشون باقی نمیمونه. یکی از خواننده‌های اینجا (۱ بنده‌ی خدا) چند روز پیش به وب قدیمم سر زده بود و لابلای پست‌های آذر دو سال پیش (کلیک) یه کامنت گذاشته بود. کامنتی که یه زخم قدیمی رو باز کرد! 
دو سال پیش با بچه‌ها توی اتاق راجع به این مسائل حرف میزدیم و بچه‌ها معتقد لودن باید دست بجنبونم، اونم قبل اینکه دیر بشه اما من بر این باور بودم که هنوز آماده نیستم. فرشاد، هم‌اتاق سابق، اوایل آذر امسال بعد از سال‌ها انتظار برای خرید خونه و تهیه جهیزیه در سکوت خبری دست در دست عشقش راهی خونه بخت شد و بالاخره با دختر خاله‌ش رفت زیر یه سقف. من هم دو سه شب متوالی کیس مورد نظر رو از نزدیک زیارت کردم اما هر بار که جلو رفتم یا نزدیک شدم که جیزی بگم ناخودآگاه لال شدم و مغزم نهیب زد که برگرد. اینگونه شد که دو سه شب متوالی همدیگه رو دیدیم و هیچ کلامی بینمون رد و بدل نشد. فقط گهگاهی نگاه‌هامون با هم تلاقی کرد که اون هم خیلی سریع دزدیدیمش. کاش زودتر تکلیفم مشخص میشد ...!
۱۲ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰
معلوم الحال

برای ۲۱ کامنتی که هیچ وقت تایید نشدند!

صبح که خبر خاموشی سرورها میهن بلاگ رو خوندم گیج و منگ سریع رفتم دست و صورتمو شستم. اینقدر ذهنم درگیر بود که موقع مسواک زدن خمیر دندون رو برعکس ریختم روی مسواک و از اون طرف به دندونام مالیدم! هی میگفتم خدایا چرا کف نمیکنه؟ :((

بعدش سریع رفتم توی میهن بلاگ و دیدم که این خبر بد صحت داره. پنلمو که باز کردم قلبم ایستاد. هنوز  21  نظر تایید نشده داشتم. نظراتی که هر وقت دلم میگرفت، یا خسته میشدم میخوندمشون و باهاشون یه جون به جونام اضافه میشد. نظراتی که معلوم نیست الان صاحباشون کجان. یکی دو تاشون شوهر کردن. چند تاشون ارشد و تخصص قبول شدن و بعضیاشون هم کلا مفقود شدن. کسانی که من هنوز منتظرشونم. هر چند وقت یک بار یه سر به وبلاگم میزدم به این امید که برگشته باشن، نام و نشونی از خودشون گذاشته باشن و امیدوارم کرده باشن به ادامه این راه ...


از صبح دنبال یک راه مطمئن برای پشتیبان گیری از تمام صفحات و نظرات (خصوصی و عمومی) وبم هستم اما هیچ کدومشون بدرد بخور نبودن. خسته بودم، خسته تر شدم ... قلبم شکست! از این بابت که هیچی رو نمیتونیم دوست داشته باشیم. چون خیلی زود ازمون میگیرنش ...

۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
معلوم الحال