پست ۱۴۱۹ دردانه (شباهنگ) رو که میخوندم یاد توجه بیش از حد خودم به جزئیات افتادم. البته این توجه بیش از حد من بیشتر حول محور کنجکاوی و فضولی میچرخه و اصلا و ابدا توجه ریاضیاتی خانم مهندس و سایر دوستانشون در حیطه تخصص من نیست (مثلا: تعداد صفحات کتاب با تعداد روزهای حیات نویسنده در زمان تالیف برابری میکرده؛ یا چرا صفحات کتاب زوج/فرد شدند و نویسنده به آن هیچ وقعی ننهادند و ....). من هم وقتی کتابی به دستم میرسه اول جلدش رو نگاه میکنم و بعد از بررسی پشت و روی جلد میرم سراغ نام خدا و شناسنامه اثر (که داخلش سال تولد نویسنده(نویسندگان) درج شده) و بعد هم سخنی با خوانندگان و مقدمه و تقدیمیجاتش رو یک نگاه میندازم و تااااازه اون موقع ست که رسیدم به صفحه اول کتاب! همینجوری بود که در حین خوندن پایاننامه یکی از اساتیدم متوجه شدم که اون بزرگوار در دوران کارشناسی ارشدشون یک همسر دیگه داشتند که پایاننامهشونُ به ایشون تقدیم کردن. حال اینکه در زمان تحصیل ما ایشون در حالی که به تازگی دکترای خودشون رو از یکی از کشورهای آسیایی کسب کرده بودند با یکی از اساتید گروه زبانمون وصلت کردن و این زوج زبانی گروه به هلیدی و حسن * معروف شده بودند. اصلا یه مدت پسرای زبانی همینجوری مخ دخترا رو میزدن که بیا با هم باشیم فردا روز مثل آقا و خانم دکتر فلانی بشیم. خخخخ البته اینکه کی چند تا زن داره به من هیچ ربطی نداره اما برام جالب بود چی شده کسی که یک روزی پشتیبان و حامی فردی توی دوران تحصیلش بوده یهو ازش جدا شده و اون فرد هم بعد از سالها با یک نفر دیگه ازدواج کرده و احتمالا تظاهر کرده که اون شخص از زندگیش خارج شده و هیچ رد واثری هم ازش نیست، در صورتی که اگه یک سری به قفسه کتابها و پایاننامههاش میزد و پایاننامه ارشدش رو باز میکرد توی صفحه ششم، بعد از نام خدا و اطلاعات پایاننامه و صورت جلسه روز دفاع و گواهی اصالت کار با اسم درشت همسر(سابق)ش مواجه میشد!
زیاد از بحث اصلی دور نشیم. خداوند مرحوم توحیدی رو رحمت کنه. خیلی سخته آدم درست زمانی که داره انتظار میکشه که به یک سفر مهم (دیدار خانواده در اقلید فارس) بره یکهو در اثر سهل انگاری بقیه اینجور بلایی سرش بیاد. این حادثه منو یاد حادثه تلخ سال گذشته میندازه! از این بزرگوار به جز یک تصویر سیاه و سفید و طرح جلد کتابهاشون چیز دیگری در بستر وب باقی نمونده. با این حال فکر میکنم به اشتراک گذاشتن این دو کارت پستال که یک هفته پیش از سفرشون برای دکتر عاصی** (که مشترکا کار ضبط دادههای فارسی گفتاری رو در آزمایشگاه پیشرفته فرهنگستان آن زمان ایران انجام میدادند) ارسال کردند خالی از لطف نباشه.
نکته جالب در رابطه با این داستان این هست که درست بعد از اون حادثه تلخ اورژانس پیش بیمارستانی در کشورمون شکل میگیره و ایران به عنوان چهارمین کشور دارنده خدمات اورژانس جهان شناخته میشه. اتفاقا ۲۶ شهریور هم روزشون بود که مبارکشون باشه.
نکته دوم این که سالنی که خراب میشه در زمان مدیر عاملی آقای ابوالحسن ابتهاج ساخته شده بوده و ایشون از بستگان هوشنگ ابتهاج عزیز بودند. د:
*: مایکل هلیدی و رقیه حسن یک زوج زبانشناس هستند. رقیه حسن زمانی که شاگرد جناب هلیدی بودن استاد را شیفته خودشون میکنن و در نهایت: لی لی لی لی :))))
**: دیدم دارم از زبانشناسهای گمنام توی این پست نام میبرم. بیام معرفیشون هم بکنم که اینجوری نگید کار اینا به چه دردی میخوره؟ دکتر عاصی از اعضای کارگروه تدوین استاندارد ملی برای صفحه کلید فارسی کامپیوتر بودند و به واقع این صفحه کلیدی که جلوتون هست و باهاش تق تق تایپ میکنید ماحصل کارهای این عزیزان بوده.
+ جواب احتمالی سوالی که مغز خانم دردانه رو داره میخوره: با توجه به استعلامی که من از خانه کتاب گرفتم از بین رامینهای "گلشاهی" "گلشایی" و "گلشائی" تنها نفر سوم سه جلد کتاب زبانشناسی ترجمه کردند و دو شخص دیگه هیچ کتابی در این زمینه از خودشون منتشر نکردند. بنابراین میتونیم نتیجه بگیریم که "گلشاهی" احتمالا خطای سهوی یک سری افراد در درج نام ایشون بوده. دقیقا مثل "بزار" و "بذار" :)) موفق و موید باشید
موخره: یکی دیگه از زبانشناسهایی که من زیاد دنبال عکسهاش گشتم دکتر محمد مقدم (مغدم) هست که بیشتر از ۲ ۳ تا عکس نتونستم چیزی ازشون پیدا کنم. یکی دو تا توی ویکیپدیا هست و یکی هم در صفحه اینستاگرام دکتر بهروز محمودیبختیاری.